چشم به راه

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام

سلام آقاسیدگل

حرف های اصلی بماند برای بعد. بماند سر فرصت. به شرط حیات یک روز می نشینم و خاطرات م از تو را می نویسم. از همان مهر 87. از روزی که بعد از کلاس شیمی عمومی تو رای آوردی و نماینده 87 ها در انجمن علمی شدی تا همین چند روز پیش که در دفتر مکانیک باید می خندیدیم، حرف می زدیم، از همه مهم تر و سخت تر بغض نمی کردیم ...

شاید نشستم یک " ثانیا که ... "  برای تو نوشتم ...

خلاصه حرف زیاد است و فعلا وقتش نیست ...

فقط همین را بگویم این روزها، وقتی رفتنت را باور کردم، بعد از سال ها حسی قدیمی سراغم آمده است. حسی که فقط یک کلمه می تواند آن را معرفی کند: غربت. آقاسید، تو سفر کرده ای و رفته ای و من حس می کنم دوباره غریب شده ام ...


راستی آقاسید خدا به همراهت ...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۵۴
مهدی غلامی

سلام

یک ربعی از ساعت 17 گذشته بود که رسیدیم سر چهارراه ولیعصر، هنوز غرفه راه نیفتاده بود. مثل این که برق غرفه آماده نشده بود. بچه ها هم زیاد بودند. یعنی بیشتر از حد نیاز. بعضی از بچه ها که بیکار مونده بودند شروع به کار تراشیدن برای خودشون کردند. یه عده رفتند، پارک دانشجو رو رصد کردند، مکان های پرتراکم را شناسایی کردند. یه عده جارو پیدا کردند، غرفه رو جارو زدند. خلاصه هرکسی خودش رو یه جوری مشغول کرد تا کم کم کارهای اصلی شروع شد. تراکت ها رسید، اکو از اتحادیه رسید، کم کم برق غرفه آماده شد. ما هم مشغول پخش تراکت ها شدیم، نفهمیدیم چطوری چفیه های لبنانی_فلسطینی رو دوشمون قرار گرفت. کلی جلب توجه می کرد. شاید در پاسخ به درخواست ده نفری که چفیه ها رو میخواستند، جواب دادیم که تا روز آخر غرفه به اون ها نیاز داریم و گرنه قابل ندارد!

 تراکت ها بد نبودند، هر چند نقد هایی هم بهشون وارد بود ولی از هیچی بهتر بود. باید به بهانه ای مردم رو به غرفه دعوت می کردیم. خیلی کارهای دیگه هم می شد کرد. مثلا پاسخ خیلی از شبهات رایج و معمول که حین دادن تراکت هم چندبار باهاش مواجه شدیم کار سختی نبود. 

شاید جنایت های رژیم غاصب غمی سنگین تو دل بچه ها گذاشته، ولی همین که یه جمع دانشجویی بدون ادعا دارند کار کوچیکی که از دستشون برمیاد رو انجام میدن، با مردم ارتباط می گیرن و تاثیرش رو می بینن، می تونی احساس شادی رو تو چهره شون ببینی. یکی به یکی از بچه ها گفت تا حالا با این همه تراکت پخش کن مواجه شدم، تو اولینش هستی که ناراحت نیستی و انقدر لبخند می زنی!

قسمت اول پخش تراکت که تموم شد، با یکی از بچه ها گفتیم بریم با ملتی که دور سالن تئاتر شهر منتظر بودند در مورد غزه حرف بزنیم. قصد داشتیم بحثی چالشی باهاشون راه بندازیم. با این سوال که چند دقیقه می تونیم وقت تون رو بگیریم به سمت گزینه ها می رفتیم. گزینه اول دوتا جوون بودند که بهمون وقت ندادند مزاجم شون بشیم! گزینه بعدی مرد میانسالی بود که سیگار و فندکش نوید بحثی مورد نظر ما رو می داد. پرسیدم اخبار رو پی گیری می کنید؟ منبری را شروع کرد که شرمنده مان کرد. می گفت کارتان باارزش است ولی باید این کار را رسانه ای کنید و به گوش همه برسانید. پای صحبت های دیروز خانم دکتر هم نشسته بود، می گفت باید کارهای بیشتری کرد، به همین چیزا اکتفا نکنید ... کم کم منبر به روضه نزدیک می شد که تراکت های قسمت دوم هم رسید. این بار محل پخش زیرگذر شهرداری بود ...

 واکنش ملت هم جالب بود. چند تا مورد جالب هم داشتیم. مثلا یکی می گفت شما به مردم غزه کمک می کنید پس کی به اون 50 نفری که کشته شدند کمک کنه؟! تو دلم گفتم خدا همه شون رو رحمت کنه، ولی دقیقا چطوری می تونیم به اونا کمک کنیم جز همین دعای خیر برایشون! یا یکی دیگه که می گفت ازم فیلم بگیرید همه جا پخش کنید، می گفت هر چی از این فلسطینیا کشته بشه دلم خنک تر می شه، وقتی پرسیدیم چرا؟ گقت: اینا بودند که سینما رکس رو آتیش زدند!!!!

از این عده‌ی معدود که احتمالا از جای محدود تغذیه نمی شدند! بگذریم، ملت همه پا کار بودند. حتی اونایی که از تیپ و قیافه ها شون چیز دیگه ای دریافت می شد. حتی اونایی که خوراک بچه های جنبش حیا بودند! کاری ندارم که چقدر نظام دخیل بوده است یا چقدر سبوعیت این رژیم قاتل و همراهانش موثر بوده ولی میدونم دلسوزی و دفاع از مظلوملین غزه در نهاد همه مردم این خاک گنجانده شده است.

همین چند وقت پیش بود با همکاری بعضی از همین دوستان برگزار کننده غرفه برای برنامه ای  از سیاسیون دعوت می کردیم. بعد از کلی خواهش و تمنا بسیاری از اونا تا از سایر مهمونا آگاه می شدند به واسطه اختلاف نظرهای سیاسی که با هم داشتند، دست رد به سینه مون می زدند. این غزه‌ی تنهای پیروز باز هم اثبات کرد که هنوز هم آرمان های مشترکی وجود دارند که می شه خیمه ای تشکیل داد و همه نگاه های سیاسی رو زیر اون جمع کرد. آرمانی مثل آزادی فلسطین عزیز. مهمونایی که دعوت را پذیرفته اند، گواه این مدعاست. خانم دکتر رجایی فر، دکتر علی مطهری، دکتر مهدی کوچک زاده، دکتر محمد علی رامین، دکتر مصطفی کواکبیان ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۱۶
مهدی غلامی

سلام

یکی از دوستان تعریف می کرد:

" قبل از ماه مبارک نزدیک دانشگاه یا مدرسه مان! جمعیت قابل توجه ای جمع شده بودند. احتمال می دادیم تجمعی اعتراض آمیز دارند و محل اجتماع آن ها هم مقابل نهاد مهم و حکومتی ای که نزدیک مدرسه است، خواهد بود.

با کمال تعجب جمعیت به سمت دانشگاه ما راه شان را کج کردند. نزدیک که شدند تازه کمی از ماجرا را متوجه شدیم. سعی کردیم از تجمع فاصله بگیریم که بعدا برایمان بد نشود! گویا مردم ورامین بودند که بخشی از زمین هایی که در دست شان بود را ازشان گرفته بودند. القصه این که صاحب مدرسه صاحب این زمین ها شده بود و مردم هم برای همین آن جا آمده بودند. حالا این که چقدر حق داشتند یا صاحب دانشگاه چقدر حق داشت، بماند. ما هم خیلی سر در نیاوردیم! ولی خوشحال بودیم که مدرسه که توانسته بود در شرایط تحریم خودش را حفظ کند و خللی در برنامه ها و امکانات و اردوهایش وارد نشده بود، با این اتفاق می توانست بیشتر سرش را بالا بگیرد!

 خدا رو شکر تجمع اصلا ساختارشکن که نبود هیچ، شبیه بعضی از اجتماعاتی که در حمایت از آرمان های نظام و انقلاب رخ می دهد، بود. بسیاری از بندگان خدا که اکثرا سن شان بالا بود عکس های فرزندان شهید خود را آورده بودند. عده ای هم عکس های امام و رهبری را همراه داشتند. شعارها هم همه شعارهایی عالی مثلا: خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست ... و این شعار ابتکاری و فوق العاده: ثبت با سند برابر است، جانم فدای رهبر است ...

البته در اواخر تجمع کمی تند شدند و شعار می دادند: رئیس مدرسه حیا کن، ورامین رو رها کن ...


البته برادران نیروی انتظامی که آن جا حضور داشتند هم متوجه شدند تجمع به انتهای خود نزدیک می شود، سریعا کمک کردند و به تجمع پایان دادند!

ما هم درحالی که دلمان شعار می دادیم: نیروی انتظامی تشکر تشکر به سمت مدرسه رهسپار شدیم ... "

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۵۶
مهدی غلامی

سلام

شنیده ام که آلمان قهرمان شده است. خیلی دوست داشتم بازی ها را ببینم. حداقل فینال را. ولی با سوت افتتاحیه، این جا جام جهانی دیگری شروع شده است که فرصت فکر کردن به برزیل را به ما نمی داد. جامی با قوانین جالب و خاص خودش. البته چندباری به یاد برزیل افتادم، مثلا وقتی برادرم که طرفدار ایران بود شهید شد. برادری که وقتی شنید ایرانی ها به برزیل می روند خیلی خوشحال شد. خیلی منتظر بود ببیند آن ها چه می کنند. می گفت خیلی از نگاه ها به جام جهانی است، ایرانی ها حرف هایی دارند که تمام مردم دنیا تشنه آن هستند. حرف هایی که گاها به ما هم مربوط می شود، به قدس به فلسطین ...

از جام می گفتم و از قوانین جالب آن. قوانینی که سال هاست با آن زندگی کرده ایم و یک لحظه هم آن ها را نپذیرفته ایم. قوانینی که تصور آن هم برای دیگران خیلی ممکن نیست. البته شنیدنش خالی از لطف نیست. مثلا این که داور بازی سرمربی تیم مقابل هم هست. کارت قرمز او فقط برای بازیکنان ماست. البته وظیفه اخراج کردن را به بازیکنانش سپرده است. قانون دیگر این است که زمان بازی را سرمربی تیم مقابل تعیین می کند، شب، نصفه شب، دم سحر یا موقع افطار. هر موقع که سرمربی تشخیص بدهد. البته اگر پذیرفته باشیم آقای سرمربی همان داور است پذیرش این قانون، خیلی سخت نیست. قانون دیگر این است که بازیکنان تیم شما را هم همان آقای داور تعیین می کند. هر چقدر که بگویی آن ها نمی خواهند بازی کنند، اصلا بازی بلد نیستند، فایده ندارد. تیم ما ترکیبی از تیم نونهالان، نوجوانان، بزرگسالان، پیشکسوتان و حتی بانوان است. تازه شنیده ام آقای داور بعضی ها را که هنوز به دنیا نیامده اند، مثل خواهرزاده مرا بازی داده است و همان ابتدای بازی اخراج شان کرده است. قانون دیگر این است که عدم حضور ما در کنفرانس خبری چه قبل و چه بعد بازی نه تنها برای ما جریمه ندارد بلکه اگر خودمان هم بخواهیم، چنین حقی را نداریم. کنفرانس خبری را داور برگزار می کند و فقط خودش و سرمربی تیم حریف در آن حضور دارند. یعنی خودش و خودش. و بازی را آن گونه که دیده است گزارش می دهد ...

ولی برادرم می گفت این ها تمام قوانین نیست همان طور که تاریخ معاصر پر است از پیروزی هایی که خلاف این قوانین ظاهری بدست آمده اند ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۲
مهدی غلامی