چشم به راه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی کتاب» ثبت شده است

سلام

  پنج شنبه یکی از دوستان عزیز از نمایشگاه کتاب تماس گرفتند و مشورتی در باب کتاب‌های درسی خواستند. ساعتی بعد با خود فکر کردم که حالا که این رفیق ما آن جاست، خواهشی بکنیم شاید گرفت. آدرس غرفه انتشارات شهرستان ادب را پیدا کردم و برای ش پیامک کردم: شبستان، راهرو 18، انتشارات شهرستان ادب. تماس گرفتم که اگر زحمتی نیست دو جلد از کتاب تازه چاپ شده‌ی آقای عرفان پور را برای ما بخر. رفیق ما هم مرام گذاشت و دو جلد «از آخر مجلس» را برای ما خرید. همین امشب هم کتاب به دست ما رسید ...

میلاد عرفان پور شاعر جوانی است که اولین بار به واسطه برنامه شعرهای آیینی که با نام «قطعات عالیات» در دانشکده فنی برگزار می شد و هنوز هم هر ساله برگزار می شود، با او آشنا شدم. یادش بخیر قرار بود بخشی از کارهای برنامه را من انجام دهم، بماند که چه کردم! البته برنامه خوب شد مجری هم آقاسیدحسین ما بود! نام این شاعر را بیشتر در کنار محمدمهدی سیار به عنوان شاعران هیئت شهدای گمنام بسیج دانشگاه امام صادق علیه السلام دیده ایم. رباعی هایی را از ایشان می خواندم و لذت می بردم و می برم. « چاره ها» و «ناخوانده ها» یش را هم چند باری خوانده ام. رباعی‌هایی که در دیدار شعرا با آقا خوانده بودند هم بسیار عالی بود ... این روزها هم وبلاگ شان که «دیگری» نام دارد را دنبال می کنم.

از آخر مجلس نام کتاب جدیدشان است. که برگرفته از یک رباعی ایشان است که به مناسبت شهادت چند بزرگوار از عزادران حسینی سروده شد. ماجرا مربوط به انفجاری بود که در حسینیه سیدالشهدای کانون رهپویان وصال شیراز اتفاق افتاد. در آن انفجار 14 نفر از این کانون که در انتهای مجلس مانند بقیه افراد حاضر در مجلس، مشغول عزاداری بودند، به شهادت رسیدند. التبه این رباعی همین چند وقت بسیار بر سر زبان‌ ها افتاد. بعد از این که چندی پیش کلیپی توسط سایت آقا منتشر شد که در آن، حضرت آقا در دیدار با یکی از خانوادههای شهدا بعد از خواندن این رباعی ناگهان منقلب میشوند و از ته دل به گریه میافتند:

ما سینه زدیم، بی‌صدا باریدند

از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند​

ما مدعیانِ صفِ اول بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند

چند شعر از این کتاب:

بازگشت

دنیا دل ما را به غنیمت برده

یک عمر به هر بهانه اش آزرده

یک روز همه به خانه برمی‌گردیم

چون طفل دبستانی سیلی خورده

آزادی

نه، امیدی به شما نیست، حقارت آزاد

هرچه خواهید بگویید، جسارت آزاد

آبروی وطنم یوسف بازار شده‌ست

ثمن بخس فراوان و تجارت آزاد

راه بر مشت گره کرده‌ی مردم بستید

تا به دشمن شود انگشت اشارت آزاد

حرم از دست حرامی نگرفتیم که باز

پیک و پیغام فرستید که غارت آزاد

پاکدامن وطنم را به کسی نفروشید

خاصه این فرقه‌ی از قید طهارت آزاد

بی وضو زائر این خاک نباید، چه کسی

گفته این قوم نجس را که زیارت آزاد

الغرض معنی آزادی اگر این باشد

وقت آن است بگوییم اسارت آزاد

 

یک نیمایی پیوسته هم به نام شعر انقلاب دارد که زیباست.

 یک بخش از این نیمایی:

راستی شعر انقلاب چیست؟

جز عموی من

که با هزار طعنه احترام شد

جز صدای سرفه های او

که ناگهان تمام شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۵۲
مهدی غلامی

روش تهیه کتاب:

 برای نمایشگاهی در دانشگاه خریده شده است!

 سیدمعین گفته شنبه برسونم دست شون یعنی امانتی! یعنی مفت!

نویسنده:

 حمید داودآبادی

توضیح:

 کتاب شیرین است و اطلاعات جالبی را بیان می کند ولی از یک سیر زمانی برخوردار نیست.

 در واقع مصاحبه است نه زندگی نامه.

 البته آقای داودآبادی در انتهای کتاب توضیحی می دهد که می گوید باید در مصاحبه از زندگی شخصی شروع نمی کردیم ...

 بعضی از خاطرات، مخصوصا بعضی خاطرات نوجوانی تا حالا بیان نشده اند و خیلی خود سید حال کرده است.


 


 متولد شهریور 1339 هستم

 پدرم مسئول کمیته امداد امام خمینی در بیروت است.

 مسئول جنبش امل در روستا شدم.

 کتاب های سید عبدالله شبر را خواندم.

 چهارده ساله بودم که منبر رفتم و از روی نوشته سخنرانی کردم.

 دومین بار که از متن سخنرانی کردم بعد از دبیر کلی بود.

 دید بدی نسبت به روحانیون بود! در لبنان روحانیون را گدا می خواندند. باید خانواده را راضی می کردم.

 آخر به بهانه اینکه در نجف به دانشگاه بروم و ... به نجف رفتم!

 اولین دیدارش با سیدعباس موسوی روز دوم ورود ب نجف است.

 همان چندروز اول توسط سید باقر صدر معمم شدم.

 فلسفه ی ما و اقتصاد ما از شهید صدر را هم می خواندیم.

 حزب الدعوه اسلامی عراق توسط سید محمدباقر صدر تاسیس و مورد حمایت جمهوری اسلامی بود.

 تنها جایی که بازداشت شدم در جمهوری اسلامی بود! در فرودگاه نگه ام داشتند و به بازداشتگاه بردنم و دو روز ماندم!

 شیخ صبحی طفیلی اولین دبیر حزب الله که از شورا که کنار گذاشته شد کم کم فاصله گرفت و اکنون حصر خانگی است به علت گروهی که تشکیل داد و مبارزاتی که کرد، دولت این کار را کرد و بعضی مصاحبه هایش را علیه جمهوری اسلامی و حزب الله به کار می برند، هر چند شخصیت انقلابی ای هست هنوز ...

 جوی در عراق بود که مخالفان، امام را کمونیست و شهید صدر را سنی می دانستند!

 در دومین دیدار با امام که با اعضای شورای حزب الله رفتیم کسی جرات نگاه کردن به امام را نداشت. وقتی امام رویش را به سمت کسی می گرداند سریع به امام نگاه می کردیم.

 من مانند مومنان معتقد بودم که امام پیش از ظهور فوت نخواهد کرد!

 خبر فوت امام را که شنیدیم، همه عزادار بودند حتی بی حجاب ها!

 شیعیان لبنانی از فلسطینی ها دل پری داشتند، چرا که در آشوب هایی که ملی گراهای فلسطینی ایجاد می کردند به آن ها ستم وارد می شد، به طوری که بعضی نجات دهنده خود را اسرائیل می دانستند حتی از رژیم صهیونیستی استقبال می کردند.

 حزب الله از سه دسته درست می شد:

 جنبش امل اسلامی که جدا شدگان حزب امل بودند.

 حزب الدعوه الاسلامیه که در لبنان بودند مانند شیخ صبحی.

 برخی عالمان مستقل مثل سیدعباس موسوی.

 شورای اول:

 یک گروه 5 نفره محتشمی پور! سفیر در دمشق، رئیس و احمد کنعانی فرمانده سپاه، فخر روحانی سفیر بیروت و سید عباس موسوی و حاج محمد رعد

 بعدها شیخ صبحی بجای روحانی آمد. دلیل ظاهری جدایی شیخ حضور حزب الله در انتخابات بود. در برخی منابر به تصمیم ما حمله می کرد. ما نه با اشاره و نه به صراحت پاسخ او را نمی دادیم.

 شورای دوم هم از تهران انتخاب شد، حسین دهقان هم بود ... شورای چهارم در زمان امامت سیدالقائد (آقا رو می گه) بود که به درخواست ما و اجازه سید القائد از سوی کادرها انتخاب شد. زمانی که بین حزب امل و حزب الله جنگ بود من در ایران بودم، نماینده حزب الله در ایران بودم.

 برادرم در حزب امل بود و با ما حزب الله می جنگید! ولی همیشه احترام مرا داشت. الان هم از حزب کنار رفته است.


 سیدعباس سال های بسیاری را در ماشین ش زندگی می کرد. وقتی به مادر سید هادی یعتی همسرم گفتم سیدهادی به عملیات رفته است و خبری از اونداریم گفت: دعا می کنم یا برگردد یا شهید شود ...


 اولین عملیات شهادت طلبانه علیه سفارت عراق توسط جوان عراقی الاصل به خاطر شهادت آیت الله صدر بود. در دومین عملیات علیه اسرائیل 141 تن کشته و 10نفر مفقود شدند. به خانواده های شهدا رسیدگی می کنند، خانه می خرند و ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۳
مهدی غلامی

سلام

سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آید. دو جلدیِ بی نظیرِ نادر ابراهیمی که ای کاش جلد سومش هم می رسید ...

رمانی از زندگی حضرت امام که ارزش حداقل دو بار خواندن را دارد. هر دو جلد و هر سه دیدار از هر جلد خواندنی است ...

نادر ابتدای رمان سوگند یاد می کند به جمیع معتبرات خود که آن چه در این داستان گفته است به اعتقاد و باور خودش عین حقیقت است ...

بندهای زیر بخشی از جلد اول دنباله ی دیدار سوم است. جایی که طلبه جوانی از حضرت امام که آن روزها مجتهد جوان و شجاعی است، در مورد عدم اظهار نظر امام در مورد قانون اجباری شدن سربازی سوال می کند ...

این گفت و گو مانند تمام کتاب شیرین و آموختنی است ...


"شما سال پیش که غوغای نظام اجباری برپا شد، حتی بک اظهار نظر گذرا هم نکردید؛ حال آنکه روحانیت قم، مشهد، اصفهان و بسیاری از شهرها به تقلا برخاستند و از عهده ی تغییر دادن و نرم کردن قانون هم برآمدند. شما که پیوسته در اندیشه ی مسائل گوناگون مملکتی هستید چرا هیچ نگفتید؟ ...

شما چه بخواهید چه نخواهید، اسوه ای برای ما طلاب شده اید ... حال به من بگویید تا به آن ها بگویم که چرا شما در ماجرای نظام اجباری حضوری محسوس نداشتید؟

 ... من با نظام اجباری مخالفتی نداشتم، اما دوست نداشتم سخنی بگویم که در آن، طعم موافقت با اعمال و اقدامات رضا خان احساس شود این بسیار خطرناک است که ما، در لحظه هایی، با دشمن خود به توافقی موردی و کوتاه برسیم. این کار نفس تقابل را لکه دار و بی اعتبار می کند و بسیار خطرناک است؛ زیرا چنین موافقتی که به ظاهر، ارزش عدالت خواهی و بزرگواری دارد، در باطن، چیزی جز میل به تسلیم شدن ِ آبرومندانه به دشمن را حمل نمی کند. یک اشاره ی ابرو، بوی آشتی و سازش دارد، و این بو، وقتی در فضای مقابله پیچید، دیگر نمی توان از فضا بازپسش گرفت. ...

اگر کسی در موضع دشمن دین و ملت ما قرار گرفته، ما محق نیستیم که، در دقایقی، به دلایلی، با او معانقه و مصافحه و معاشقه کنیم و مدعی این شویم که ما آن قدر عادلیم که حرف حسابی را حتی از دشمن خونی خود نیز می پذیریم ... نع! دشمن ما، دشمن آرمان ماست و ما مجاز نیستیم بر سر اجزای آرمانمان با دشمن معامله کنیم ... "

سه دیدار 1

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۹:۱۸
مهدی غلامی

سلام

کتابی کتاب خوبیه که هر وقت شروع ش کردی زمین ش نذاری تا تموم بشه! یا حداقل صبح که شروع کردی شب تموم ش کنی! یا برعکس، شب که شروع ش کردی صبح تموم بشه! یا حداقل شروع ش که کردی تا وقتی تموم ش می کنی هر وقت خالی که بدست میاری اون رو بخونی!

دیگه هیچ کدوم از اینا رو قبول نداشته باشی این رو حتما قبول داری، کتابی خوبه که وقتی تموم شد انگیزه داشته باشی به دیگران معرفی ش کنی.

"غنیمت" صادق کرمیار حتما یکی از این کتاب هاست. از سید مهدی امانت ش گرفتم و یه صبح شروع شد و همون شب تموم شد! چون کتاب خوبیه پس انگیزه معرفی کردن ش هم هست! حتی تو این اوضاعی که حداقل صدوشصت و چهار درجه متفاوت با اوضاعی که تو پست قبلی بیان شده هست! اصلا می خوام به یکی از رفقای کتاب خون که رمان خون نیست! معرفی ش کنم و پا گیرش کنم ...

بگذریم ...

 غنیمت صادق کرمیار: کرمیاری که بیشتر با نامیرا شناخته شده تا بقیه کتاب هاش. ولی بقیه کتاب هاش هم از لحاظ قوت و جذابیت کم از نامیرا ندارند. هم غنیمت کتاب بسیار خوب و قابلی بود و هم بخش هایی که از درد ش رو که خوندم به دلم نشست. دقت ش در صحت مسائل تاریخی و نشون دادن حال و هوای جامعه در حین اتفاق ماجرا مثل نامیرا خیلی خوبه، نمایش دیدگاه های مختلف به شکل کامل و روشن هم از نقاط قوتش به حساب میاد ...

غنیمت روایتی از یک بخش هیجان انگیز از زندگی یک رزمنده خرمشهریه که با چشم خودش سقوط شهر رو دیده، بخشی از خانواده اش رو از دست داده، با محمد جهان آرا تا نفس داشتند جنگیدن، بعد جنگ هم با آرمان هاش کار کرده و زندگی کرده و با مدیران بعد جنگ مبارزه کرده و ...

درسته که قسمتی از کتاب ماجرای سقوط خرمشهر رو بیان می کنه، ولی قسمت هیجان انگیز داستان از اونجا کلید می خوره که این رزمنده گزارشی از مردم عراق که به واسطه حمله آمریکا آسیب دیدند، رو تو تلویزیون می بینه. گزارش از یک خانمی عراقی است که فرزند در دست در حال گریه و زاری است. و قسمت مهم این گزارش یک نشان است که برگردن این فزرند است. نشانی که می تونه رزمنده قصه ی غنیمت رو به خاطرات خرمشهر ببره و او و پسرش را به ناصریه عراق بکشونه و حتی سبب دستگیری شون هم تو ایران و هم تو عراق، البته به دست مهاجمین بشه و حتی تر اینکه پاشون رو به گزارش فاکس نیوز هم باز کنه. پسری که گویا از فعالین دانشجویی اون زمانه و خودش و بیشتر دوستاش معتقدن نتیجه حمله به عراق بدون توجه به نیت مهاجمان، اتفاق میمونی است. و مهاجمان رو آزادی بخشان ملت عراق قلمداد می کنن. البته با واقعیاتی که این پسر با چشم خودش می بینه قضیه فرق خواهد کرد. البته تعداد کمی از دوستانشون که خواهرش هم جز این دسته محدودند که احتمالا اون موقع هم از جایی محدود تغذیه می شدند، با این نظر مخالف بودن و اصلا بخشی از داستان، دعواها و بحث های از جنس دانشجویی همین دختر و پسر تو خونه و دانشگاهه.

نوع روایتی هم که کرمیار برای این کتاب ش انتخاب کرده جالبه. بخش های کتاب توسط آدم های مختلف قصه روایت میشه. و گاها یک اتفاق چند بار ولی توسط افراد مختلف روایت میشه تا هر بار گوشه ای از ماجرا روشن بشه ...

خلاصه غنیمت که توسط نیستان چاپ شده ارزش خوندن و به دیگران معرفی کردن رو داره ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۱۰
مهدی غلامی

سلام

نامیرا کتابی که باید خواند! هر چند دیر شده باشد!

از بسیاری از دیالوگ ها، می توان فلسفه هایی که آن روزگار بافته می شده است را یافت. نویسنده خیلی خوب موقعیت فکری و اجتماعی جامعه آن زمان را شناخته و خیلی هم خوب توانسته است انتقال بدهد. برای مثال جبر گرایی مورد نیاز حکومت اموی کاملا قابل برداشت است. از طرفی فضای غبارآلود و فتنه گون کوفه را نمایش داده است. و سختی تصمیم گیری در این شرایط و همچنین وجود و اثر دخالت خواسته های نفسانی در تصمیم گیری ها، به صورت غیر مستقیم و چراغ خاموش در قالب داستانی کاملا گیرا و لایق دنبال کردن، به مخاطب منتقل می شود.


و شاید جالب ترین جمله از این کتاب:

«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم، که تکلیف خود را از حسین می‌پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می‌خواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم، که دنیای خویش را برای حسین می‌خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟»


۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۳۹
مهدی غلامی