سلام
سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می آید. دو جلدیِ بی نظیرِ نادر ابراهیمی که ای کاش جلد سومش هم می رسید ...
رمانی از زندگی حضرت امام که ارزش حداقل دو بار خواندن را دارد. هر دو جلد و هر سه دیدار از هر جلد خواندنی است ...
نادر ابتدای رمان سوگند یاد می کند به جمیع معتبرات خود که آن چه در این داستان گفته است به اعتقاد و باور خودش عین حقیقت است ...
بندهای زیر بخشی از جلد اول دنباله ی دیدار سوم است. جایی که طلبه جوانی از حضرت امام که آن روزها مجتهد جوان و شجاعی است، در مورد عدم اظهار نظر امام در مورد قانون اجباری شدن سربازی سوال می کند ...
این گفت و گو مانند تمام کتاب شیرین و آموختنی است ...
"شما سال پیش که غوغای نظام اجباری برپا شد، حتی بک اظهار نظر گذرا هم نکردید؛ حال آنکه روحانیت قم، مشهد، اصفهان و بسیاری از شهرها به تقلا برخاستند و از عهده ی تغییر دادن و نرم کردن قانون هم برآمدند. شما که پیوسته در اندیشه ی مسائل گوناگون مملکتی هستید چرا هیچ نگفتید؟ ...
شما چه بخواهید چه نخواهید، اسوه ای برای ما طلاب شده اید ... حال به من بگویید تا به آن ها بگویم که چرا شما در ماجرای نظام اجباری حضوری محسوس نداشتید؟
... من با نظام اجباری مخالفتی نداشتم، اما دوست نداشتم سخنی بگویم که در آن، طعم موافقت با اعمال و اقدامات رضا خان احساس شود این بسیار خطرناک است که ما، در لحظه هایی، با دشمن خود به توافقی موردی و کوتاه برسیم. این کار نفس تقابل را لکه دار و بی اعتبار می کند و بسیار خطرناک است؛ زیرا چنین موافقتی که به ظاهر، ارزش عدالت خواهی و بزرگواری دارد، در باطن، چیزی جز میل به تسلیم شدن ِ آبرومندانه به دشمن را حمل نمی کند. یک اشاره ی ابرو، بوی آشتی و سازش دارد، و این بو، وقتی در فضای مقابله پیچید، دیگر نمی توان از فضا بازپسش گرفت. ...
اگر کسی در موضع دشمن دین و ملت ما قرار گرفته، ما محق نیستیم که، در دقایقی، به دلایلی، با او معانقه و مصافحه و معاشقه کنیم و مدعی این شویم که ما آن قدر عادلیم که حرف حسابی را حتی از دشمن خونی خود نیز می پذیریم ... نع! دشمن ما، دشمن آرمان ماست و ما مجاز نیستیم بر سر اجزای آرمانمان با دشمن معامله کنیم ... "