چشم به راه

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام

کتابی کتاب خوبیه که هر وقت شروع ش کردی زمین ش نذاری تا تموم بشه! یا حداقل صبح که شروع کردی شب تموم ش کنی! یا برعکس، شب که شروع ش کردی صبح تموم بشه! یا حداقل شروع ش که کردی تا وقتی تموم ش می کنی هر وقت خالی که بدست میاری اون رو بخونی!

دیگه هیچ کدوم از اینا رو قبول نداشته باشی این رو حتما قبول داری، کتابی خوبه که وقتی تموم شد انگیزه داشته باشی به دیگران معرفی ش کنی.

"غنیمت" صادق کرمیار حتما یکی از این کتاب هاست. از سید مهدی امانت ش گرفتم و یه صبح شروع شد و همون شب تموم شد! چون کتاب خوبیه پس انگیزه معرفی کردن ش هم هست! حتی تو این اوضاعی که حداقل صدوشصت و چهار درجه متفاوت با اوضاعی که تو پست قبلی بیان شده هست! اصلا می خوام به یکی از رفقای کتاب خون که رمان خون نیست! معرفی ش کنم و پا گیرش کنم ...

بگذریم ...

 غنیمت صادق کرمیار: کرمیاری که بیشتر با نامیرا شناخته شده تا بقیه کتاب هاش. ولی بقیه کتاب هاش هم از لحاظ قوت و جذابیت کم از نامیرا ندارند. هم غنیمت کتاب بسیار خوب و قابلی بود و هم بخش هایی که از درد ش رو که خوندم به دلم نشست. دقت ش در صحت مسائل تاریخی و نشون دادن حال و هوای جامعه در حین اتفاق ماجرا مثل نامیرا خیلی خوبه، نمایش دیدگاه های مختلف به شکل کامل و روشن هم از نقاط قوتش به حساب میاد ...

غنیمت روایتی از یک بخش هیجان انگیز از زندگی یک رزمنده خرمشهریه که با چشم خودش سقوط شهر رو دیده، بخشی از خانواده اش رو از دست داده، با محمد جهان آرا تا نفس داشتند جنگیدن، بعد جنگ هم با آرمان هاش کار کرده و زندگی کرده و با مدیران بعد جنگ مبارزه کرده و ...

درسته که قسمتی از کتاب ماجرای سقوط خرمشهر رو بیان می کنه، ولی قسمت هیجان انگیز داستان از اونجا کلید می خوره که این رزمنده گزارشی از مردم عراق که به واسطه حمله آمریکا آسیب دیدند، رو تو تلویزیون می بینه. گزارش از یک خانمی عراقی است که فرزند در دست در حال گریه و زاری است. و قسمت مهم این گزارش یک نشان است که برگردن این فزرند است. نشانی که می تونه رزمنده قصه ی غنیمت رو به خاطرات خرمشهر ببره و او و پسرش را به ناصریه عراق بکشونه و حتی سبب دستگیری شون هم تو ایران و هم تو عراق، البته به دست مهاجمین بشه و حتی تر اینکه پاشون رو به گزارش فاکس نیوز هم باز کنه. پسری که گویا از فعالین دانشجویی اون زمانه و خودش و بیشتر دوستاش معتقدن نتیجه حمله به عراق بدون توجه به نیت مهاجمان، اتفاق میمونی است. و مهاجمان رو آزادی بخشان ملت عراق قلمداد می کنن. البته با واقعیاتی که این پسر با چشم خودش می بینه قضیه فرق خواهد کرد. البته تعداد کمی از دوستانشون که خواهرش هم جز این دسته محدودند که احتمالا اون موقع هم از جایی محدود تغذیه می شدند، با این نظر مخالف بودن و اصلا بخشی از داستان، دعواها و بحث های از جنس دانشجویی همین دختر و پسر تو خونه و دانشگاهه.

نوع روایتی هم که کرمیار برای این کتاب ش انتخاب کرده جالبه. بخش های کتاب توسط آدم های مختلف قصه روایت میشه. و گاها یک اتفاق چند بار ولی توسط افراد مختلف روایت میشه تا هر بار گوشه ای از ماجرا روشن بشه ...

خلاصه غنیمت که توسط نیستان چاپ شده ارزش خوندن و به دیگران معرفی کردن رو داره ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۱۰
مهدی غلامی

سلام

کارت ملی ام را گرو گذاشته ام، تا ویدئو پروژکتوری از آن هایی که دیگر یافت نمی شود را برای اردوی مشهد امانت بگیرم. اردویی آموزشی که بخشی از آن، برعهده ما بود. هنوز امانتی را پس نداده ام. یعنی الان کارت ملی ندارم. یعنی کار ِ بیمه ام درست نمی شود. یعنی تر این که لازم نیست وقت بگذارم کار بیمه ام را درست کنم!

پای مبارک بچه ها روی رایانه دستی ام رفته یا کیفی که زائر مشهد بوده، روی آن فرود آمده، شاید هم کیسه برنجی روی آن رها شده. یعنی صفحه نمایش اش شکسته. چند روزی برای تعمیر به یکی از دوستان هم‌سفر کربلا سپرده ام. خبری از این کربلایی نیست. یعنی خبری از رایانه  ام نیست. من هم خیلی دنبالش نیستم. یعنی چند وقتی است رایانه و دسترسی به شبکه آسان ندارم. یعنی تر این که خیلی وقتم را در شبکه نمی گذرانم.

با استاد محترم چند باری است برای تعیین موضوع پایان نامه قرار گذاشته ایم. همه‌ی این چند بارها قرار به ملاقات نینجامیده است. یعنی هنوز موضوع پایان نامه مشخص نشده است. یعنی هنوز لازم نیست شروع به خواندن مقاله کنم. یعنی تر این که لازم نیست آن جا هم وقت بگذارم.

سر ِ کار هنوز دوران طوفانی کارها شروع نشده است. دوشم را هم از زیر کارهایی که روی ش گذاشته می شود خالی می کنم. یعنی خیلی وقت آن جا هم نمی گذارم.

در فضای تشکیلات هم خیلی وقت است کار عمده ای ندارم. دو سه تا مطلب گفته اند بنویس که ننوشته ام آن ها هم کم کم رهایم می کنند در مورد بعضی قضایا هم فعلا دخالت نمی کنم، هنوز وقت آن نشده است که آرامش قبل از طوفان را به هم بزنم. یعنی این جا هم نیازی نیست خیلی وقت بگذارم.

هادی را هم که مدتی است پیچانده ام. کلی کار قرار بود با هم انجام بدهیم ...

این ها همه یعنی یک فرصت ایده آل ولی کوتاه. یعنی تر این که می توانی تا تلنباری از کارها سراغت نیامده، کف مترو بنشینی نادر ابراهیمی بخوانی. یک عاشقانه‌ی آرام و حالا ابوالمشاغل. یا در اتاق یک شبه صادق کرمیار بخوانی. غنیمت. یا شماس شامی را ...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۳۵
مهدی غلامی