چشم به راه

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

سلام

بعضی مناسبت ها تو تقویم ها نیست. نه تقویم های رومیزی نه این سالنامه های یادداشت. حتی اوناش که جزوه توش می نوشتی و همه چیز توش پیدا می شد الا جزوه. آخه مناسبتی هم نیست که جایی یادداشت ش کنن. البته چرا، دیده شده! در بعضی جا ها، جلوی عبارت تاریخ تولد به کار رفته!

    به هر حال این دست مناسبت ها چندتا خوبی داره، که بهترین ش تلنگر بودن اون هاست. یه تلنگر خیلی خوب که می تونه تو رو بنشونه و به فکر وادار کنه. که بنشینی و ببینی کجا قرار بود بری و کجا قرار بود برسی و الان کجا هستی. اصلا قرار بود جایی برسی یا نه؟ به عبارت دیگه به هدف اعتقاد داری؟ به روح چی! هدفت تقلیل یافته یا بزرگ شده و اگه شده یا یافته، چرا؟ اگه قرار بود برسی، الان تو مسیر هستی یا نه؟ اگه تو مسیر هستی مخالف که نمی ری؟ گیرم که تو مسیری و داری درست می ری، سرعت ت مطمئنه هست یا نه؟ با این سرعت می رسی یا این امکانات رو به کل هدر می دی ...

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۰۲
مهدی غلامی

سلام

دور و بری هام می دونند من مهدی ام با فتحه! چقدر هم رو این قضیه حساس ام!

ولی یه پدربزرگ دارم، مرد خدا. وقتی که بهم می گه "میتی جون" انگار یه جون تازه بهم می دن!

خدا ما رو بیشتر از این شرمنده ی این پدر و اون پسرش که عموی ما بود و شهید شد نکنه ...

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۶
مهدی غلامی

سلام

امروز رفتم دیدن یکی از رفقا.

گفت یه توصیه از من بشنو. با کسی که دوست ش داری هم اتاقی نشو، چون دید خوبی که نسبت بهش رو داری از دست می دی.

من هم راستش این تجربه رو داشتم. قبلنا که بیشتر سیاه و سفید بین بودم، نقاط ضعف رفقام خیلی حالم رو می گرفت و بارها شده بود که وقتی وارد زندگی بعضی از رفقام می شدم، کلی نگاه م بهش عوض می شد و حالم گرفته می شد. به هر حال ژست شیرین مخالف رو گرفتم و یکی دو تا مثال نقض از تجربیات م براش گفتم. گفتم که داشتم رفقایی که هرچی بیشتر وارد زندگی شون شدم، ارادت م بیشتر شد بهشون ... و واقعا هم این جور بود ...

بعدا با خودم یه کم فکر کردم که اگه خودم با خودم هم اتاق می شدم! چقدر نسبت به خودم متنفر می شدم  ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۶
مهدی غلامی

سلام

مدت هاست که دنبال شروعی می گردم که اینجا چیز هایی بنویسم.

خیلی بهانه برای نوشتن هست، خیلی ...

از ماجراهای سفر اربعین، چه قبلش، چه بعدش. از کارهایی که یاد گرفتیم و فکر می کردم چقدر سخت اند، از کارهایی که قرار بود انجام بدیم و نتوانستیم، از رفقای جدیدی که پیدا کردیم، از آشنایی با روحانیون بزرگواری مثل حاج آقای سوزنچی و ابراهیمی و ... از مسیر پیاده روی و ... از پست های نیمه شب و خواب های بعد از آن، از جلسه نقد سفر و ...

از فرانسه و از جهاد و عماد ...

از تمام شدن پایان ترم های دانشگاه،که دیگر تمام شد. در واقع یقینا با هر برنامه ای که برای زندگی ام بچینم تا چند وقتی یا حتی چندسالی پایان ترم نخواهم داشت! ...

از پیام به جوانان خارجی ...

از اتفاقات سر کار، از فشار هایی که از ناحیه کار با چند فشار دیگر مضاعف شد و انقدر زیاد شد که با اینکه سطح مقطع من بسیار نحیفه، باز ضرب اون فشار در این مقطع نیرویی رو ایجاد می کرد که به تنش تسلیم م داشت نزدیک  می شد ...

از تیکه های نادرست یک بنده خدا به یک بیانیه ی دانشجویی ...

از سلوک عاشورایی ها، که به دستور عزیزی بدون نوبت وارد چرخه کتاب ما شدند و تازه اندکی متوجه شده ام چه گوهری بودند آقا مجتبی ...

از تمام شدن کلاس حل تمرین مقاومت و خاطرات ش و دوستانی که پیدا کردم ...

از نمازجمعه ی آقای رحیم پور ...

از بازگشت به خوابگاه 13 آبان و رفتن از کوی ...

از بهشت زهرا رفتن های جمعه ...

از دوره ی این روزها ...

 

به هر حال از امروز ان شا الله این جا وضعش فرق خواهد کرد ...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۰۹
مهدی غلامی